پیش‌بینی هواشناسی در خراسان رضوی و مشهد (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) | باران در خراسان رضوی شدت می‌گیرد تداوم بارش باران در ۱۷ استان (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) «یسنا» دختر ناپدید شده ترکمن ربوده شده بود؟ آخرین وضعیت افزایش حقوق بازنشستگان تأمین اجتماعی | بازنشستگان خواستار افزایش حقوق با رقمی بالاتر از مصوبه مزد هستند (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) سارقان کابل‌های برق فشار قوی در مشهد شناسایی و دستگیر شدند (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) بارش باران و لغزندگی معابر در جاده‌های خراسان رضوی (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) جزییاتی درباره درمان رایگان کودکان زیر ۷ سال موزه‌ها فردا شنبه (۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) تعطیل است امنیت غذایی از ارکان امنیت ملی است همه آنچه باید درباره حساسیت فصلی بدانید جلوگیری از ۳ هزار سقط عمد جنین سالم در کشور حریق منزل مسکونی در بلوار میرزا کوچک خان + تصویر حادثه(۱۳ اردیبهشت) شاهرخ‌خان دستگیر شد (۱۳ اردیبهشت) بارش باران و لغزندگی معابر در جاده‌های خراسان رضوی (۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳) جزئیات لحظه پیدا شدن «یسنا دیدار» از زبان کایت سوار نیشابوری+فیلم برخورد مرگبار کامیون با پژو پارس در نزدیکی مشهد با ۲ کشته و زخمی (۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳) ویدئو | توضیحات مدیر‌عامل هلال احمر گلستان درباره پیداشدن یسنا، دختر گم‌شده ترکمن یک سوم شهرستان‌های خراسان رضوی فاقد مرکز پزشکی قانونی هستند مشهد، میزبان سومین همایش ملی مدیران خیریه دارالاکرام| بورسیه تحصیلی برای ۸ هزار دانش‌آموز نیازمند روایت مادر «یسنا دیدار»، از روز ناپدیدشدن دختر ۴ ساله‌اش + فیلم
سرخط خبرها

مهربانی را از خودمان دریغ نکنیم

  • کد خبر: ۶۵۱۶۶
  • ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۵
مهربانی را از خودمان دریغ نکنیم
عباسعلی سپاهی‌یونسی - شاعر و روزنامه‌نگار
دیروز صبح این اولین پیام روزم بود که دریافت کردم: «سلام. قبول باشه روزه و نمازتون آقای سپاهی! ان شاءا... که سلامتین! ببخشید مزاحمتون شدم. خانه نه برنج نه روغن مانده بود. گفتم اگه امکانش هست، مبلغی بتونین بدین چیزی تهیه کنم، ماه مبارک پیش بچه‌ها شرمنده نشم.»
پیام را که خواندم، یاد دو سه سال قبل افتادم و اولین پیامی که از این جنس به دستم رسید؛ پیامی که چند کلمه آن هم ایراد املایی داشت، اما زنی با همان ایراد‌های املایی خواسته بود از نیاز خانواده اش برایم بنویسد.‌
نمی‌دانم چرا با خواندن این پیام، پرتاب شدم به گذشته؛ به همان پیام دو سه سال قبل.

هوا سرد شده بود و روز‌های پاییزی می‌رفتند تا جای خودشان را به سرمای زمستان ببخشند. پیامی با همین مضمون از خانواده‌ای نیازمند به گوشی ام فرستاده شده بود. مردد بودم که پیگیر پیام بشوم یا نه. ذهنم درگیر این موضوع شده بود که آیا واقعیت همان چیزی است که در پیام گفته شده است یا خیر. آنجا هم مادری خواسته بود تا اگر می‌توانم، برای بچه هایش چیزی ببرم که گرسنه اند. آدرس خانواده را گرفتم، اما نگفتم که به آن‌ها سر می‌زنم؛ چون دلم می‌خواست بدون اطلاع قبلی، وضعیت خانواده‌ای را ببینم که پیش از آن تا دم خانه آن‌ها رفته و بسته‌ای مواد غذایی به آن‌ها داده بودیم. هوا هنوز تاریک نشده بود که راه افتادم به سمت حاشیه شهر و یک ساعت بعد با یکی از دوستان رسیده بودیم به خانه‌ای که بچه هایش گرسنه بودند و مادرشان تقاضای کمک کرده بود.
 
دلم می‌خواست بیشتر از وضعیت خانواده بدانم؛ برای همین به محض اینکه تعارف کردند داخل بشویم، قبول کردیم. اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، سیب زمینی‌های روی پیشخوان آشپزخانه بود. مادر خانواده گفت: «یکی از آشنا‌ها ۵هزار تومان داد تا برای بچه‌ها چیزی بگیرم. من همین سیب زمینی‌ها را گرفتم و نان. داشتم سیب زمینی‌ها را پوست می‌کندم تا برای امشب سیب زمینی درست کنیم.» بسته مواد غذایی را گذاشتم وسط پذیرایی. قبل از همه، دختر کوچک خانواده با کمی خجالت به سمت بسته مواد غذایی رفت و آن را وارسی کرد و بعد با هیجانی خاص، خودش را به مادرش رساند و گفت: «ماکارونی هم دارد.» و من مانده بودم که در مقابل این نیاز و این هیجان چه باید بگویم جز اینکه لبخندی بزنم و بگذرم.

بعد از چند دقیقه خواستیم از خانه خارج شویم که دوستم گفت: «چقدر خانه تان سرد است!» آنجا بود که فهمیدیم خانه شان بخاری هم ندارد. به مادر اعتراض کردم که چرا نگفتید بخاری ندارید و فقط مواد غذایی خواستید؟ زن درحالی که سرش را پایین انداخته بود، گفت: «شما جای برادر من هستید. همین را هم که گفتم، به خاطر بچه هایم بود. دیدم بچه هایم چیزی برای خوردن ندارند و مجبور شدم پیام بدهم.»

همان جا تماس گرفتم با دوستی که از او چند بخاری گرفته بودیم و خواستم به آدرسی که می‌دهم، یک بخاری بفرستد. بعد هم گفتم تا بخاری برسد، ما می‌رویم دنبال خرید لوله ها. از بچه‌های خانواده هم خواستم اگر دوست دارند، با من بیایند و هر سه خوشحال همراهم شدند. همین که نشستیم توی ماشین و راه افتادیم، ناخودآگاه از بچه‌ها پرسیدم: «خب، امشب قرار است شام سیب زمینی بخورید. راستی ظهر چه غذایی خوردید؟» و بچه‌ها بدون درنگ و با لحنی که نشان از تعجب داشت، گفتند: «ما که ظهر چیزی نخوردیم!»

گفتم: «صبح چطور؟» پسر که از دو خواهرش بزرگ‌تر بود، گفت: «صبح نان و پنیر.» انگار دیگر چیزی نمی‌شنیدم. آن شب برای اولین بار با خانواده‌ای روبه رو شده بودم که از من که به سختی دستم به دهان می‌رسید، یک وعده کمتر غذا می‌خوردند و حالا می‌دانم که وضعیت آدم‌هایی از این دست، نسبت به گذشته بدتر شده است؛ برای همین باید حواسمان بیشتر به این خانواده‌ها باشد، آن هم در این روزها؛ روز‌هایی که باید مهربان بودن را به طور جدی‌تر تمرین کنیم. در این روز‌هایی که گرسنگی و تشنگی می‌کشیم تا یادمان بیاید بعضی‌ها دستشان تنگ و سفره شان خالی است.

روزگار سختی است و ماه مبارک رمضان، می‌تواند فرصتی باشد برای کم کردن سختی‌های زندگی بعضی آدم ها. باید آستین بالا بزنیم و هرکدام از ما به سهم خودمان کاری بکنیم. باید به سهم خودمان مواظب باشیم تا بعد از این، خانواده‌ای یک وعده کمتر از ما غذا نخورند. مهربانی چیز خوبی است و نباید آن را از خودمان و دیگران دریغ کنیم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->